سال نود و شیش هم گذشت، سالی که پر باران ترین فصل چشم هایم رقم خورد.
گذشت با تمام بدی ها و خوبی هایش، بهاری که با تردید پشت سر گذاشتم هرگز تصور نمیکردم دریچه ی روشنایی از لابه لای تنهاییم نور را به داخل بسراند، و تو را در سطر، سطر خاطره هایم ببینم. امروز دیدم که حول حالناهایم تغییر داد حالم را، تو امدی و من طعم لبخند را از لب های زندگی گرفتم.عمر زمستان اینک به سر آمده و بهانه ایی شد تا دوباره به روزهای با تو بودنم فکر کنم، روزهایی که نوای آرام زمزمه هایت قلبم را به اوج زیبایی و عشق می رساند. اما نمیدانم چه کسی در دوری تو مقصر است که من شب ها در میان خلوت هایم همه را متهم کرده ام و آنقدر به ساعت ها غضب ناک نگاه میکردم که میخکوب میشدند.
صد افسوس که من همچنان در آتش انتظار تو میسوزم، و بازهم مثل هر ثانیه دلم هوای تو را کرده.
دلم میخواهد وقتی جوانه ها کالبد سخت خود را میشکافند برای تو نامه بنویسم، و تو آنها را با ولع نوش جانت کنی. دوباره شب و دوباره طپش این دل بی قرارم اشک را به چشمانم میرساند، اینبار میخواهم غم و دلتنگیم را در صندوقچه ایی بگذارم و در گذشته ام رها کنم.
امروز بهار، از نبرد تن به تن با زمستان پیروز و سر بلند از پس پرده بیرون خواهد امد، و من بهار را به زودی در میان بازوان گرمت خواهم چشید اولین بهار دو نفره بودنمان مبارک