مولای خوبی ها اینکه بخواهم در حضورت با این کلمات حقیرم بنگارم جسارتی میخواهد به وسعت دلتنگی هایم!!!
آقای من، گرچه پرواز را دوست دارم اما بال و پرم از نبودت خسته و بی رمق شده اند…
گیر کرده ام در قفس غیبتت.در این هبوط که دل کوچه ها در حصار نگاه بی قرار منتظرانت اسیره شده است، من چگونه میتوانم لبخند را به قطرات باران ارزانی دارم…
گرچه من قاصرم برای ظهورت، اما مولای من برگرد که خیل گناه هر روز تن نحیفم را می آزارد…
آقای من هر شب ماه در کوچه ها دلتنگ تر از دیروز پرسه میزند..
مولای من برگرد که منتظرانت از درد پر سوز غیبتت هر صبح و هر شب زانوی غم بغل میکنند…
میترسم از هیاهوی سایه ها، نکند زمزمه های دعا خواندنت را در بند خود بکشند…
میترسم قید و بند های دنیا، توفیق خواند دعای عهد را از من بگیرد!!!
صدای خواندن دعای فرج هوش از سرم میبرد و بی هوا به نام قدسیت چنگ میزنم…
آقای من شب های قدر پشت سبحانکَ، سبحانکَ هایم مظلومیت را تداعی میکنم و تنها دعایم ظهورت میشود…
قلبم از خواندن دعای ندبه می لرزد، مولای من به راستی أین طالب بدم المقتول بکربلا؟؟؟؟
نفس هایم در زیارت آل یاسن به شماره می افتد وقتی سلامم را به تو پیوند میزنم !!!!
چشم هایم بی هوا در نماز شب دیدارت را بهانه میگیرند و خیس از نبودت ملتمس میشوند…
دانه های تسبیحم هر روز در صف می ایستند که نام زیبایت را به حضور بپذیرند…
هر نماز دعای ظهورت را به قنوتم پیوند میزنم…
مولای من هرشب در خلوتگاه خودم با خدایم تنها نیازم ظهورت توست.
کلماتم در خیال وجودت گیج و مبهم میشود، اینجا همه چیز بوی مهربانی هایت را میدهد...
میترسم در لحظه ی سبز وپر شور ظهورت وقتی انسان را با ندای حق فرامیخوانی چشم بر زندگی بسته باشم…
بیا مولای من، این روح از فراغت در این پیکر خاکی سال هاست سوخته و جان باخته ...
آقای خوبی ها، شب ها را تا صبح با دلهره از اینکه بیایی و من در خواب غفلت خفته باشم به سر میبرم…
مولای من ، یا صاحب زمان؛ این روزها عجیب دلتنگت میشوم آنقدر در هوایت گم میشوم که رها شده در خیال دل انگیزت قدم میزنم…
شرمگینم اگر عهد هایم را با تو فراموش میکنم و محزون از گناه من شب های پنج شنبه بی قرار می شوی…
امروز با قاصدک ها عهد بسته ام که من باشم و تو، برای رضایتت پا به پای نسیم دنیا را خواهم گشت، من امروز عهد بسته ام هرگز پیمانم را در گیر و دار زمان فراموش نکنم…
مولای من برگرد تا شرافت انسانی بار دیگر جان بگیرد و دنیا پر شود از تو…
مولای من بگذار ظهورت را در چهار چوب چشمانم به بند کشم…
ظهور کن تا سنگ ریزه ها هم لطافت آب را بر تن عریان خود لمس کنند..
آخرین نظرات