دو سالی بود که برای کنکور میخوندم، علاقه ی زیادی به داروسازی داشتم اما نمیتونستم رتبه ی مورد نظر رو بیارم.
پدرم میگفت:« تو که تونستی امسال انقد رتبه ی خوبی بیاری سال دیگه بهتر میشی، از الان بشین بخون…»
چیزی از حرفای بابا تو کله م نمیرفتی یه فکرایی زده بود به سرم، تابستون وارد یه گروه خانوادگی( تلگرام) شدم با کلی سوال و شبه و این مسائل…
در هر زمینه ایی چندین مقاله و کتاب مطالعه کردم، بیشتر مباحث مذهبی و سیاسی بود. هرچی بیشتر میخوندم تشنه تر میشدم، باید به یه سرچشمه ایی میرسیدم که همیشه جاری باشه تا ازش بنوشم.
مقاله ها و کتاب های زیادی خوندم، اما میدونستم با تموم شدن تابستون و خارج شدن از گروه، منم دست از سر مطالعه بر میدارم…
رتبه ی خوبی آورده بودم و وقتی خونواده فهمیدن میخوان برم طلبگی خیلی اصرار کردن دانشگاه برم، اما من تازه عطش خودم رو متوجه شدم. خواهرم طلبه بود فضای حوزه رو بارها و بارها دیده بودم. شاید حوزه همون سرچشمه ی همیشه جوشان باشه… البته انسان نباید به چیزی قانع بشه، انسان مومن باید زرنگ و در حال تکاپو باشه، تمام این ها برای رسیدن به سعادته، و نباید از چیزی فروگذار کرد…
تصمیم گرفتم سیراب بشم ولی علاقه م چی شد؟؟؟ داروسازی رو چطوری از فکرم بیرون کردم؟؟؟؟!!! چیزی که هرگز اتفاق نمیفته، با خودم گفتم وقتی خودم رو به حوزه رسوندم بعدن طب اسلامی میخونم اینجوری خیلی برام بهتر میشد…
و تصمیم گرفتم بهمن ماه برای حوزه ثبت نام کنم، و من الان فکر میکنم به چیزی که میخواستم رسیدم و در حال سیراب کردن روح تشنه م هستم هرچند هیچ انسانی روزی به سیرابی از علم زندگی نخواهد رسید…