پروازسفید

بال بگشا و پرواز کن
 خانه شهید بی سر تماس
خاطرات سال اول طلبگی
ارسال شده در 9 مهر 1396 توسط زهرا معصومي در بدون موضوع

​ #قسمت اول_۳۶۵_روز_طلبگی

هفت سالی میشد که مشهد نرفته بودم…

مثل مرغ سرکنده این ور اونور میرفتم تا بتونم راهی پیدا کنم برم مشهد، به حاج آقا زنگ زدم کلی اصرار کردم که اجازه بده با بچه های حلقه صالحین بریم، اما جوابش فقط این بود « خانم شما عضو حلقه نیستید، تازه دو روز حلقه میاید. نمیتونم ببرمتون»
خیلی دلم گرفته بود، دل دل میزدم برا رفتن به هر دری میزدم به بن بست میخوردم. تلاشم فایده نداشت که نداشت.
لیلا دوستمم خیلی برام تلاش کرد، به هر کسی زنگ‌ میزدیم میگفت راهی نداره، نمیشه. هزار بار خودمو لعنت کردم چرا زودتر وارد این لحقه نشدم که بتونم منم باهاشون برم مشهد…
حال خوبی نداشتم، چرا آقا من‌ نمیطلبه، وقتی انقد دلم حرم میخواد؟؟؟؟
با اینکه از هر دری جواب رد شنیدم ولی بازم از بچه ها خداحافظی کرده بودم که فردا راهی مشهدم، روز آخر دهه ی اول محرم بود. به رسم معمول رفتیم بهشت زهرا، لیلا رو هم همونجا دیدم. بهش گفتم:« بیا یه بار دیگه هم زنگ بزنیم حاج آقا، شاید کاری برامون بکنه». زنگ زدیم ولی آش همون آش کاسه همون کاسه، دیگه زدم زیر گریه اونقدر گریه کردم که خودم دلم برا خودم سوخت.
دلم شکست آخه من که این همه تلاش کردم چرا نشد، شب هفتم محرم از حضرت عباس خواسته بودم، که یه زیارت مشهد رو برام بگیره.
به حاج آقا پیام دادم:« حاجی شما قبول نکردید بیام با اینکه راه داشت. اما فکر نکنم حضرت عباس دست رد به سینه هیچ کسی بزنه»…
نزدیکای ساعت چهار شد روز عاشورا بود، از یک طرف سنگینی عاشورا قلبم رو چنگ میزد، و از یک طرف دیگه نطلبیده شدنم حالم رو گرفته بود، میتونم بگم داغون بودم. داشتم به فردا نزدیک میشدم، به گمانم همه ی بچه ها برای رفتن آماده بودن.تو دلم میگفتم:« یا حضرت عباس من رو جوابت حساب کردم. دلمو نشکن» زد به سرم یه بار هم به مسئول حوزه بسیج زنگ بزنم،  شاید اون کاری برام کرد.
وقتی زنگ زدم بدون هیچ اصرار گفت:« برا فردا آماده شو»
السلام علیک یا قمر بنی هاشم

1 نظر »
خاطرات سال اول طلبگی
ارسال شده در 8 مهر 1396 توسط زهرا معصومي در بدون موضوع

​#قسمت اول_۳۶۵_روز_طلبگی

زیر سایه نشسته بودم و خیره رو به گل دسته های حرم بودم..

با ولع هوای مطبوع حرم حضرت معصومه رو داخل ریه هام میکشیدم، و هر از چندگاهی با خودم میگفتم عجب بویی میده این حرم…

رفت و آمد زائرا کنار حوض، و آب خوردناشون دلمو هوایی کرد یه لیوان آب شفا بخورم، آخه حرم بی بی حتی آبشم شفا بود…

از بین جمعیتی که بودن خودمو رسوندم به لیوان های یکبار مصرف، و دستم رو بردم زیر شیر آب، همزمان با من یه دختر خانم هم دستش رو دراز کرد، یه دختر جوان با موهای طلایی و آرایشی نه چندان غلیظ و با لباس هایی که خیلی مناسب اون مکان نبودن، و زیر چادر سفید گل داری که جلوش بازبود خودنمایی میکردن. ازش عذر خواهی کردم لبخند تمسخر آمیزی زد و گفت:« شما مذهبیا هر کاری میخواید میکنید و آخرشم عذر خواهی میکنید»… جوابی ندادم فقط لبخندی زدم و از آب خوردن منصرف شدم….

برگشتم و دوباره زیر سایه نشستم ناراحت شدم، شاید نباید اینجوری برخورد میکرد… اصلا من هم باید جوابش رو میدادم، باید  مثل خودش رفتار میکردم. توی حال خوشی که از اومدن به حرم بهم دست داده بود زد تو برجکم… کلافه بودم از سکوت کردنم، داشتم همینطوری خود خوری میکردم که یادم افتاد من برای چی اومدم، آهان همایش طلیعه داران ظهور….به خودم اومد!!! هی دختر تو تازه یه طلبه شدی، تازه اول راهی خیلیا ممکنه بخوان سرزنشت کنن و تو باید با غرور به اونچه که هستی افتخاری کنی…

نظر دهید »
عید غدیر
ارسال شده در 12 شهریور 1396 توسط زهرا معصومي در بدون موضوع

تا قبل از عید غدیر حتما ببینید

نظر دهید »
خوش امد گویی به خودم خخخخخخخخخخخ
ارسال شده در 14 اسفند 1395 توسط زهرا معصومي در بدون موضوع
خوش امد گویی به خودم خخخخخخخخخخخ

سلام به همه من این اولین پستمه خوش اومدم ان شاالله که مفید فایده باشم

1 نظر »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4

آخرین مطالب

  • فصل شیدایی لیلاها
  • آخرین نامه ۹۶
  • بوی شلغم های مادر...
  • ساکن تنهایی...
  • قاصدکی بارانی...
  • حقیقت نورانی...
  • انار شیشه ایی...
  • زمان تهی از تو میگذرد...
  • کلمات گیج مبهم من...
  • بابا سید

آخرین نظرات

  • یا ضامن آهو  
    • گل نرگس
    در بابا سید
  • مستاجر خدا:)  
    • •/حریم ولایت/•
    در آخرین نامه ۹۶
  • دهسنگی  
    • می نویسم به یاد شهید آوینی
    در انار شیشه ایی...
  • مدیر النفیسه  
    • مدیرالنفیسه
    • از همه جا خبر
    در انار شیشه ایی...
  •  
    • پروازسفید
    در انار شیشه ایی...
  •  
    • پروازسفید
    در انار شیشه ایی...
  • خادم المهدی  
    • فاطمیه سرابله
    در انار شیشه ایی...
  • شیما حمیداوی  
    • مداد کوچک ایران
    • بارانی تر از باران
    • خانواده ی ولایتمدار
    در انار شیشه ایی...
  • صهباء  
    • صهباء
    در انار شیشه ایی...
  • ستاره مشرقي  
    • ستاره مشرقی
    در انار شیشه ایی...
  •  
    • پروازسفید
    در انار شیشه ایی...
  • ...  
    • گلابتون
    در انار شیشه ایی...
  •  
    • پروازسفید
    در بابا سید
  •  
    • پروازسفید
    در بابا سید
  • شیما حمیداوی  
    • مداد کوچک ایران
    • بارانی تر از باران
    • خانواده ی ولایتمدار
    در بابا سید
  •  
    • پروازسفید
    در بابا سید
  •  
    • بهارسمنان
    در بابا سید
  •  
    • پروازسفید
    در بابا سید
  • صهباء  
    • صهباء
    در بابا سید
  •  
    • پروازسفید
    در بابا سید

Recent photos

خوش امد گویی به خودم خخخخخخخخخخخ

Sidebar 2

This is the "Sidebar 2" container. You can place any widget you like in here. In the evo toolbar at the top of this page, select "Customize", then "Blog Widgets".

رتبه

    خرداد 1404
    شن یک دو سه چهار پنج جم
     << <   > >>
              1 2
    3 4 5 6 7 8 9
    10 11 12 13 14 15 16
    17 18 19 20 21 22 23
    24 25 26 27 28 29 30
    31            

    پروازسفید

    اسمم پرواز، شهرتم سفید... چندوقتی ست که احساس میکنم از درون قلبم چیزی گشوده میشود برای صعود!!!! صعود، کدام صعود، به کجا صعود کنم... خودم هم مانده ام اما قلب سرکشم تا پرواز نکند آرام نخواهد شد. و من اکنون بال هایم را گشوده ام برای پرواز، اینجا آسمان من است، جایی که صعود خواهم کرد

    جستجو

    موضوعات

    • همه
    • بدون موضوع

    Random photo

    خوش امد گویی به خودم خخخخخخخخخخخ

    فیدهای XML

    • RSS 2.0: مطالب, نظرات
    • Atom: مطالب, نظرات
    • RDF: مطالب, نظرات
    • RSS 0.92: مطالب, نظرات
    • _sitemap: مطالب, نظرات
    RSS چیست؟
    اینجا آسمان است، پرواز کن پرستوی کوچک